Sunday, January 10, 2010

سیگارم را تو روشن کردی

وقتی سیگاری نیستی،برای یک دوست که می دونی لذت می بره از کشیدن سیگار، سخته یک سیگار خوب پیدا کردن
تلاشت رو می کنی و نهایت سلیقه رو به خرج می دی و بالاخره اون چیزی رو که فکر می کنی خوبه پیدا می کنی
اما ناگهان می فهمی که دیگه قراری نیست،دیداری نیست
تو می مونی و پاکت های سیگار که از روی میز انگار زل زدند به تو
بلند می شی.یک لیوان چای می ریزی،روی صندلی کنار پنجره می نشینی،زرورق پاکت سیگار رو باز می کنی و با فندکی که حتما" شبیه فندک یک حرفه ای نیست سیگاری روشن می کنی و یک پُک عمیق می زنی
بعد فکر می کنی و فکر می کنی و فکر می کنی تا آخرین نخ و دلت را خوش می کنی به این که چای هست و سیگار و دست کم خیالِ او
 

No comments:

Post a Comment