Friday, January 1, 2010

رویا

می بینه،زن حامله جیغ می کشه.نزدیکه بچه به دنیا بیاد.زمین زیر پاش تکون می خوره و از دل زمین مواد مذاب بیرون میان.هوای اتاق سنگینه.یه بوی عجیبی تو هوا پخش شده.انگار بوی گازه.همین الانه که خونه بره رو هوا.زن این بار بلندتر جیغ می کشه.بچه!بین زمین و هوا بچه رو می گیره.لیز و لزجه.حالش داره به هم می خوره.توی چارچوب در می ایسته.زمین داره شکاف می خوره.بند ناف بچه هنوز ازش آویزونه.گرمش شده.حس می کنه داره خفه می شه .زمین دوباره تکون می خوره.نمی تونه خودشو نگه داره.فریاد می کشه
خیس عرق از خواب می پره.نفس نفس می زنه.گلوش خشک شده.بُهت زده دور و برش رو نگاه می کنه.چراغ روشن می شه.اخمهای مرد تو همه.سیگاری آتیش می زنه و لب تخت می شینه.از این بی خوابی دلخوره.زن می لرزه.می خواد بالا بیاره.از تخت بیرون میاد.آبی به صورتش می زنه.نگاهش اما توی آینه هنوز وحشت زده است.برمی گرده تو تخت.مرد پشت به اون خوابیده
دوباره دراز می کشه.چشمهاش رو می بنده.زمین زیر پاش تکون می خوره.ترسیده.گرمش شده.عرق کرده.فریاد می کشه.از خواب می پره.مرد محکم بغلش می کنه.دستش رو حلقه می کنه دور کمرش.تنش رو می چسبونه به تنش.موهای خیس زن رو بو می کنه و گوش زن پُر می شه از هُرم داغ نفسهای آروم مرد

No comments:

Post a Comment