Sunday, January 10, 2010

تا کی

تا کی سلام کنی
تا کی خداحافظ بگویی
تا کی بی خود به دیگران لبخند بزنی
تا کی ساعت ها را،دقیقه ها را بشماری
تا کی سکوت کنی
تا کی خیال کنی
بخندی
گریه کنی
بخوابی
بیدار شوی
شعر بخوانی
بنویسی
در میان کلمات جستجویش کنی
بخوانی اش
بخواهی اش
ببویی اش
پنجره را بازکنی
نگاه کنی که نیست
پنجره را ببندی
تا کی با توهم شنیدن صدایش برگردی
و خیابان خالی را بنگری
تا کی با بستن چشمانت گرمی دستانش را ببینی
و هنگام که چشم بگشایی
از سردی فراغ آغوشش بلرزی
تا کی به یاد آن بوسه گونه هایت گل بیاندازند
و در اشتیاق داغ لبانش بسوزی
تا کی به عقیق خیره شوی
و سرخی چشمانش را به یادآری که چگونه در سکوت می گریستند
تا کی دلتنگ بمانی و بی قرار
"تا کی صبر کنی تا کویر جوانه بزند"*
جسم و روح رنجورت تا کی همراهی ات می کنند
پابه پایت می آیند
تا طلوع کدامین ستاره
تا شنیدن کدام آواز
تا بوئیدن کدام گل
تا رسیدن به کدام جاده
تا...
تا به کی چنین آشفته باید ماند؟
*و باید آن قدر صبر کنی تا کویر جوانه بزند "پابرهنه تا صبح گراناز موسوی"


No comments:

Post a Comment