Friday, January 22, 2010

رویا-5

بی ترس از نگاه دیگران
حرمت عشق را
در کوچه ها و پس کوچه ها
می گرداندیم-
و تمنا
از سر انگشتانمان می چکید
و دانه های قلب
بر دهلیزهای نمور بازار
فرش می شد
.
بر سر میز چاشت
چنان نشسته بودیم
که انگار ما هستیم و جهان
.
و دیگر هیچ
دریغا که لحظه ای
به دار اندیشیدیم و
سنگسار-
و چنین بود
.
.
فرهاد عابدینی

No comments:

Post a Comment