Sunday, January 3, 2010

میل گم شدن در من پیدا شده است...

میل گم شدن در من پیدا شده است
میل گم شدن در جایی بکر
در فکرهای دور
خسته ام از حس خستگی
از این که این جا نشسته ام
و می گویم از این جا و حالی
که مرا خسته می کند
خسته ام از خسته ام
.
فکر رها شدن مرا رها نمی کند
فکر رها شدن در رفتن
در اعماق یک سفر
می خواهم با باران ها سفر کنم
از هرچه بگذرم
روی دریاها چادر زنم
میان شن شنا کنم
.
از هوا جدا شوم
به خلاء عشق بپیوندم
که مرا می آکند
که مرا می کَنَد
از زمین و هوا
و می پراکند
آن جا که هرچه رها شده است
.
.
تا آن جا و روزی که باز
زیبایی اش
مرا پیدا کند
میل گم شدن در من پیدا شده است
شهاب مقربین

کاش

از اون وقتایی که دلم به اندازه ی بی نهایت ِ دنیا گرفته
نه حوصله دارم جایی برم،نه دلم می خواد کسی بیاد پیشم
داشتم به این فکر می کردم،کاش رنگ کردن موهام حالمو خوب می کرد
کاش تتو کردن ابروها حالمو بهتر می کرد
کاش می رفتم کیف و کفش می خریدم و حالم عوض می شد
کاش به یکی تلفن می کردم و پشت سر یکی غیبت می کردیم و من حال خودم یادم می رفت
کاش کسی رو نمی فهمیدم
کاش دنبال کسی نبودم که منو بفهمه
کاش حواسم نبود
کاش نمی دیدم
کاش تجربه نمی کردم
کاش نمی دونستم
.
.
.
اما نه!خوب که فکر می کنم می گم ای کاش یکی بود که بغلم می کرد و من تا صبح تو بغلش زار می زدم بدون این که بهش بگم دلم از چی و از کی گرفته
می دونم البته !توقع زیادیه

فصلی دیگر

بهار
در کوچه ای که مرا به سوی تو می خواند
درنگ نکرد
.
با تو گفتم
فصلی دیگر باید
دوست داشتن را
.
تابستان
در کنار رودی که با من و تو جاری می شد
بر جای نماند
.
با تو خواندم
فصلی دیگر باید
دوست داشتن را
.
پائیز
در اتاقی که مرا در پناه تو می داشت
دیری نیاسود
.
با تو سرودم
فصلی دیگر باید
دوست داشتن را
.
زمستان اما
در پشت پنجره ای که مرا از تو جدا می کرد
برای همیشه باقی ماند
و من
برای همیشه
فصلی دیگر برای دوست داشتن را
به انتظار نشستم
آواز امشب-غلامحسین معتمدی

دست که تکان می دهی از دور

دست که تکان می دهی از دور
می خواهی لمسم کنی
لبخند که می زنم
می خواهم ببوسمت
دستانت لبانم را بیدار می کنند
مثل قطار روز می شوم برایت
چیزی را پنهان نمی کنم
آیا باید دود از سرم بلند شود
تا به خانه ام آیی
وحید شریفیان

Saturday, January 2, 2010

نفس

نفس
نفس بکش
می خواهم جهنم را تجربه کنم
آن قدرها هم جای بدی نیست
شعله هایش نفس های توست
مارهایش بوسه های من
خارهایش خنده های تو
از من گذشته است
به اصولی پایبند باشم
در کشور من
قانونی وجود ندارد
بهشتی وجود ندارد
شراب ترین انگور را نوشیده ام
شیرین ترین گیلاس ها را چشیده ام
حوریان عروسکی را نیز در خواب دیده ام
از من گذشته است
شعرم حرف های خوب بزند
مواظب باشد
باادب باشد
شعر باشد
بگذار بگویم
وقتی گونه های تو را لمس می کنم
به گناه می اندیشم
دست های تو را که می گیرم،مست می شوم
تو را که می بینم
عریان می بینم
به من اعتماد نکن
به دکمه هایت اعتماد نکن
دکمه ها بی وفایند
شانه ها بی وفایند
شاعران بی وفاترند
این قانون است
من تو را سر می کشم
تو مرا سر می بری
من زیبایی تو را غارت می کنم
تو جوانی مرا می دزدی
نفس
عمیق تر نفس بکش
الیاس علوی

Friday, January 1, 2010

رویا

می بینه،زن حامله جیغ می کشه.نزدیکه بچه به دنیا بیاد.زمین زیر پاش تکون می خوره و از دل زمین مواد مذاب بیرون میان.هوای اتاق سنگینه.یه بوی عجیبی تو هوا پخش شده.انگار بوی گازه.همین الانه که خونه بره رو هوا.زن این بار بلندتر جیغ می کشه.بچه!بین زمین و هوا بچه رو می گیره.لیز و لزجه.حالش داره به هم می خوره.توی چارچوب در می ایسته.زمین داره شکاف می خوره.بند ناف بچه هنوز ازش آویزونه.گرمش شده.حس می کنه داره خفه می شه .زمین دوباره تکون می خوره.نمی تونه خودشو نگه داره.فریاد می کشه
خیس عرق از خواب می پره.نفس نفس می زنه.گلوش خشک شده.بُهت زده دور و برش رو نگاه می کنه.چراغ روشن می شه.اخمهای مرد تو همه.سیگاری آتیش می زنه و لب تخت می شینه.از این بی خوابی دلخوره.زن می لرزه.می خواد بالا بیاره.از تخت بیرون میاد.آبی به صورتش می زنه.نگاهش اما توی آینه هنوز وحشت زده است.برمی گرده تو تخت.مرد پشت به اون خوابیده
دوباره دراز می کشه.چشمهاش رو می بنده.زمین زیر پاش تکون می خوره.ترسیده.گرمش شده.عرق کرده.فریاد می کشه.از خواب می پره.مرد محکم بغلش می کنه.دستش رو حلقه می کنه دور کمرش.تنش رو می چسبونه به تنش.موهای خیس زن رو بو می کنه و گوش زن پُر می شه از هُرم داغ نفسهای آروم مرد

ما

.توی اتاق هستیم
نگاهش می کنم.حواسش نیست.داره با نمکدون روی میز بازی می کنه.حس می کنم اشک توی چشماش حلقه زده.ازش می پرسم:سرحال نیستی.چیزی شده؟
.سرش رو آروم میاره بالا و می گه:فکر کنم عاشق شدم
.از اتاق می رم بیرون